
عاشق ترین مرد آدم بود که بهشت رابه لبخند حوا فروخت،
حوا که بغض کند حتی خدا هم اگر سیب بیاورد،
چیزی جز آغوش آدم آرامش نمیکند...
خوش به حالت آدم...خودت بودی و حوایت...
وگرنه حوای تو هم هوایی میشد...!
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمی دهند!
همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد...
اینجابرای حوابودن...آدم کم است...
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا....
پس از تو همه تا توانستند آدم شدند...!
چه صادقانه حواشدی و...چه ریاکارانه آدمیم...!
توآدم...من حوا... بیا جهانی دیگر آغاز کنیم...
عشق بورز...دوستم داشته باش...
تازه سیب چیده ام! حوابودن تاوان سنگینی دارد...
وقتی آدم ها برای هردم و بازدم به هوا نیازدارند...!
حوا...!
راست بگو تو مگرسیب راپوست کندی وخوردی که دنیا اینگونه پوست مارا می کند؟
هیچ کس نفهمید،
شایدشیطان عاشق حواشده بود
که به آدم سجده نکرد ...
:: موضوعات مرتبط:
احساس نامه ,
بانوان ,
دیوان اشعار ,
,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2