کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
بهشت خونه ایه که وقتی صدای اذان توش بلند میشه
اقای خونه هرجا باشه خانوم خونه رو صدا بزنه و بگه
خانوم کجایی که عشقمون منتظره!و برا نماز اماده شن...
بهشت خونه ایه که وقتِ نماز خانوم خونه به آقاش اقتدا کنه
و بعد نماز آقا با بند انگشت خانومش ذکر بگه...
خونه ای که خانومش همیشه لباسای خوشگل بپوشه
و عطرای خوب خوب بزنه فقط برا آقاش ...
خونه ایه که وقتی مهمون میاد پذیرایی پای آقای خونه باشه
چون برا خانوم با چادر پذیرایی کردن سخته...
خونه ای که واسه هر چیزی نظر همو بپرسن ...
خونه ای که هر شب جمعه با هم راهی هیئت شن...
خونه ای که دو نفر عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا و اهل بیت...
بهشت قسمتتون ان شاالله ...
ان شاءالله همچین عشقی قسمت همه بشه بلند بگو الهی آمین
علی چون عروس را به خانه تو آرند وقتی نشست ..
کفش او را بکن و پایش را بشوی و آبش را به در خانه ات بریز..
که چون چنین کنی خداوند از خانه ات 70هزار رنگ فقر را ببرد و 70 هزار رنگ برکت
را در آن درآورد و 70هزار رحمت
بر تو فرستد که بر سر عروس بگردد تا برکت آن به هر گوشه خانه ات برسد.
و خداوند عروس را از جنون و خوره و پیسی امان دهد که ب او رسند مادامی که در آن خانه است...
راستی به اندازه ای که انتظار داری همسرت چشم و دل پاک باشد، خودت هستی؟!
.
"الطیبات للطیبین و الطیبون للطیبات"
ً«زنان پاک از آن مردان پاک و مردان پاک از آن زنان پاک.» سوره نور/26
.
***********************
نکته ای از زندگی:
اگه همیشه انتظاراتمون از همسر به اندازه ی خودمون باشه نه فراتر و نه کم تر بهترین و با آرامش ترین زندگی رو خواهیم داشت.... ان شالله.
حجابم یعنی دعای مادرم ♡
♥️یعنی محبت خدایم♥️
☆اینکه زن باشی☆
☆و از آبشارهای زیبای موهایت لذت ببری☆
♟ولی آن را بپوشانی ...♟
♧و پنهان کنی♧
♤تا حتی تاری از آن معلوم نباشد!♤
◆اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش مادرم زهرا را دارد◆
♣️که دست دعا بلند کند♣️
♡و بگوید خدایا:♡
★دختران امت پدرم, همه زیبایی ها را داشتند★
✘و معیوب و مفلوج نبودند✘
♚ولی برای رضای تو ♚
⇦زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند!⇨
♥️پس تو محبت کن خودت را در دل هایشان پنهان کن!♥️
بهترین تحفه ها
·٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ ✿●•٠·˙
♥ღبهترین تحفه برای پدر عزت است.
♥ღبهترین تحفه برای مادر احترام است.
♥ღبهترین تحفه برای استاد احوال پرسی است.
♥ღبهترین تحفه برای مرد مهربانی است.
♥ღبهترین تحفه برای زن محبت است.
♥ღبهترین تحفه برای طفل تربیت است.
♥ღبهترین تحفه برای دوست وفا است.
♥ღبهترین تحفه برای جامعه خدمت است.
♥ღبهترین تحفه برای همسایه همدردی است.
♥ღبهترین تحفه برای مرده دعا است.
♥ღبهترین تحفه برای آخرت نماز است.
↙پس همیشه با بهترین ها انس بگیریم
وبهترینهارابرایتان ازدرگاه ایزدمنان ارزومندم موفق پیروز باشید.↘
وی محوطه دانشگاه باد خیلی شدیدی می وزید,
طوری که مجبور بودی چادرت را محکم دورخودت بپیچی تا مبادا باد چادر از سرت برگیرد.
به وسط محوطه رسیدیم.شدت باد و گرد و خاک آنقدر زیاد بود
که ناخوداگاه چشمهایمان رابستیم و ایستادیم.
درهمین شلوغی باد چادر دختر را از سرش برداشت و چند متر آنطرفتر پرتاب کرد.
کل محوطه پرشد از صدای خنده های پسران هرزه ای که چادر دختر را مسخره میکردند. بیچاره آن دختر اشک چشمش را پاک کرد و خواست به طرف چادرش برود
که از بین جمع پسری آرام چادر دختر را برداشت, تمیزکرد و به طرف دخترآمد.
لحن صدایش هنوز در خاطرم هست.
آرام گفت: خواهرم تبریک میگویم سلاح بزرگی همراهتان هست.
از خنده های پسران اینجا ناراحت نباش, اینها رسم مرد بودن را نمیدانند.
سپس لبخندی زد و ادامه داد:دلگیر مباش خواهرم, چادرت رامحکمتربگیر.
و من چقدر آن لحظه احساس سرخوشی کردم, وقتی که دانستم هنوز هم هستند انسانهایی که بوی "مرد" میدهند.
"چادرت را محکم تر بگیر خواهرم نترس.....
بگذار گرگها هرچه میخواهند زوزه بکشند.
زن عجله داشت تا به قرار هفتگی اش برسد.
پوشیه اش را مرتب کرد و به راهش ادامه داد .
کمی آن طرف دو تا دختر توجهش را جلب کردند.
پوشش نامناسب و آرایش عجیب شان باعث شده بود که زن بی خیال عجله ای که داشت بشود و قدم هایش را آهسته تر کند .
پسر جوانی خودش را کنار آن دو دختر رساند و شروع کرد به خندیدن و حرف زدن و شماره دادن . دخترها هم بدشان نمی آمد و مقاومتی نمی کردند .
زن انگار یادش آمده باشد که عجله دارد ، چشم از صحنه ی ناهنجاری که می دید برداشت و قدم هایش را تندتر کرد.
یکدفعه مردی با سرعت زیاد جوری از کنارش عبور کرد که نزدیک بود با او برخورد کند . زن چادرش را روی پوشیه اش مرتب کرد وبه تندی به سمت مرد برگشت .
قبل از آنکه زن اعتراضی بکند ، مرد جوان دستش را روی سینه اش گذاشت ، کمی خودش را به نشانه ی ادب و احترام خم کرد و در نهایت متانت درحالیکه چشمانش به نشانه ی ادب به پایین دوخته شده بود گفت : شرمنده ام خانم ببخشید متوجه شما نشدم .
زن سرجایش خشک شد . این مرد جوان همان کسی بود که چند لحظه قبل داشت با آن دخترها باجسارت و شوخی رفتار می کرد.
1) به همسرت بگو : دوستت_دارم!
۲) واژه « دوست داشتن »را فقط برای او هزینه کن!
۳) همسر تو کریستاله ! مواظب باش او را نشکنی !
۴) کاری کن که به تو ایمان بیاره !
۵) تو باید تکیه گاه خوبی براش باشی!
۶) از عشقت برای او هزینه کن ، نه فقط از ثروتت!
۷) زیبایی همسرت را...
♡❤
پرواز که کنی،
آنجا میرسی که خودت می خواهی
پرتابت که کنند،
آنجا می روی که آنان می خواهند.
پس پرواز را بیاموز...!!!
♡❤
پرنده ای که "پرواز" بلد نیست،
به "قفس" میگوید،
"تقدیر" !
کسی را دوست بدار که "دوستت دارد",
حتی اگر غلام درگاهت باشد؛
و دست بکش از دوست داشتن کسی که "دوستت ندارد",
حتی اگر سلطان قلبت باشد...
فراموش نکن که "زمان" آدم وفادار رو مشخص می کنه نه "زبان"....
دریا برای مرغابی تفریحی بیش نیست، اما برای ماهی زندگیست...
برای کسی که دوستت دارد "زندگی" باش نه "تفریح
الهی قمیشی
می خواهم آن سیب قرمز بالای درخت باشم ،
در دورترین نقطه …
دقت کن رسیدن به من آسان نیست !
اگر همتش را نداری آسیب به درخت نرسان ،
به همان سیب های کرم خورده روی زمین قانع باش !
ما ""مـــرد"" هستیم!
دستــــانمان از تو زِبرتر و پهن تر است!!!
صورتمان ته ریشى دارد!!!
قلبمان به وسعـــتِ دریــــا!
جـــاىِ گریـــــه کردن به بالکن میرویم و سیـــــگار دود میــــکنیم!!!
ما با همــــان دستان پهن و زبر تو را نوازش میکنیم!!!
با همان صورت ناصاف و ناملایم تو را میبوسیم و تو آرامــــ میشوى!!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوان""!!!
آنقدر پول و ماشین و ثـــــروت مان را""نسنج""!!!
""نــــخ بده"" تا زمین و زمان را برایت بدوزیم!!!
زن و شوهر جوانى كه تازه ازدواج كرده بودند، براى کسب تجربیات زندگی پیش پیرمردی دانا رفتند.
پيرمرد دانا به حرمت آن زوج جوان از جا برخاست و آنها را كنار خود نشاند... او از مرد جوان پرسيد: چقدر همسرت را دوست دارى؟
مرد جوان لبخندى زد و گفت: تا سرحد مرگ او را دوست دارم و تا ابد هم چنين خواهم بود.
و از همسرش نيز پرسيد: شما چطور؟ به شوهرت تا چه اندازه علاقه دارى؟ ... زن، شرمناك تبسمى كرد و گفت: من هم مانند او تا سرحد مرگ دوستش دارم و تا زمان مرگ از او جدا نخواهم شد و هرگز از اين احساسم نسبت به او كاسته نخواهد شد.
پير عاقل تبسمى كرد و گفت: بدانيد كه در طول زندگى تان لحظاتى رخ مى دهد كه از يكديگر تا سرحد مرگ متنفر خواهيد شد و اصلا هيچ نشانه اى از علاقه ی الانتان در دل خود پيدا نخواهيد كرد و حتى حاضر نخواهيد بود كه يك لحظه چهره همديگر را ببينيد! در آن لحظات سخت، عجله نكنيد و بگذاريد ابرهاى ناپايدار نفرت از آسمان عشق شما پراكنده شود و دوباره خورشيد محبت بر كانون گرمتان پرتو افكنى كند.
در آن ايام، اصلا به فكر جدايى نيفتيد و بدانيد كه «تا سرحد مرگ متنفر بودن» تاوانى است كه براى «تا سرحد مرگ دوست داشتن» مى پردازيد. سعى كنيد در زندگى تان هميشه تعادل را حفظ كنيد
اونــ مردایـی که با یه نـه گفتنشـون میفـهمی که دیگـه نبایـد اصــرار کنــی‼
اونـی که قبـل از مهـمونی بایـد لباســتو بـهش نشـون بـدی تا تأییــدش کنه‼
اونـی که وقتـی بهـت اخـم میـکنه بایـد شـالتو بـکشی جـلو‼
اونـی که وقتـی میـخوای از پیشش بـری دسـت میکشه رو لبـت میـگه کمرنـگ کـن اون روژتــو‼
اونـی که وقتـی تـوی یه جمعیــد از بغلــت تکــون نمیخــوره‼
اونـی که تـوی ســرما یــخ میزنــه ولـی وایمیسـه سـرکـوچـه تا تو بـری خونه‼
اونـی که اگـه اشــتباهی بکنـی پیــش خــودت میگـی اگه بفــهمه میکشــتم‼
اونـی که خنــده و شیطـونیـاش فقـط و فقـط مـال خودتـه و اخمـش مال بقیـه‼
به این میگـن مــــــــــــــــــــــــــرررررد‼‼
مــن و تــو کنار دریا فصـــل عاشـــــقونه داشتیم ...
روی هر ســـنگی و مــــوجی گل خاطـــره میکاشــتیم ...
دست به دست هم میرفتیم پابرهنه روی شـــن ها ...
حتی اندازه ی یک غـــــم ٬ فاصــــله نبود بین مــا ...
منو تو قـــصه میگفتیم واسه ماهیای دریــــا ...
تا که از ما یــــاد بگیرن که نزارن همو تنـــــها ...