کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
خانوم رايس وزير سابق خارجه امريكا ميگه تو بچگي پدرم هميشه از جنب كاخ واشنگتن منو ميبرد مدرسه و ميگفت اينجا محل كار ايندته و عكسهاي كاخ سفيد رو تو اتاقم نصب كرده بود
.........///////.......
خانم كيت وينسلت بازيگر نقش رز در فيلم تاييتانيك وقتي به خاطر زيبا بازي كردن نقشش جايزه اسكار رو ميگيره
ميگه هروقت بچه بودم ميرفتم حموم شامپومو بغل ميكردم و ميگفتم و تصور ميكردم جايزه اسكاره
اشك از چشماش سرازير ميشه و ميگه اما اين ديگه واقعا شامپو نيست و جايزه اسكاره
............//////////........
چند وقت پيش يه روزنامه انگليسي داشتم ميخوندم تيتر زده بود از زلاتان ابراهيموويچ بازيكن تيم ملي سوئد و پارس سنت ژرمن فرانسه كه جديدا يه خيابون تو سوئد به نامش زدن گفته بود
خواب تموم روياها و موفقيت هايم را در بچگي هايم ديده بودم..
..............//////..........
آقاي هیلتون سرایدار یک هتل بود ... و
تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود
اما الان ٨۴ هتل هیلتون تو دنیا داریم ! او یکی از بزرگترین هتلداران زنجیره ای دنیاست.
حالا هیلتون آدم مسنی شده
تو ی مصاحبه از ایشون سوال میشه :
تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی چی شد که این شدی ؟
جواب میده : "من هتل بازی کردم!"
_آقای هیلتون هتل بازی چیه بگو ما هم به جای خاله بازی هتل بازی کنیم ؟!
در جواب میگه :
تمام اون جوانی و نوجوانی که همه میدونند من سرایدار بودم وکیف مشتریا رو جابجا می کردم و ... اما
شبها که رییس هتلم می رفت خونه
من میرفتم تو اتاقش
لباسامو در میاوردم
لباسای رییس هتل رو می پوشیدم
پشت میزش می نشستم و هتل بازی می کردم !
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی از بزرگترین هتلداران دنیا هستم ...
.
حالا بعضی از ماها تو خلوتمون سرطان بازی می کنیم
بعضی ها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه میرند .
روزی چند بار ورشکست می کنند
روزی چند بار چاقو تو شکمشون می کنند .
رابطه ي زيبا و عاشقانه مون رو تموم شده ميبينيم
بچه ها و عزيزانمون رو از دست رفته احساس ميكنيم
و خيلي وقتا نقش يه آدم شكست خورده، بي مسئوليت، نالايق، طرد شده، زشت ! و غيردوست داشتني رو بازي كنيم ...
درسته!!!!!
به قول مرد بزرگ انيشتين
انسان در نهایت شبیه رویاهایش میشود...
رویا های زیبا و نیک خواهی برای خود و ديگران بسازید همين ...
زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .
صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
زن گفت :
ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...
هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...
یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!! *
زندگی ما نیز اینگونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...
ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ،
ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
همیشه خودت رانقد بدان, تا دیگران تورابه نسیه نفروشند سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر... درزندگیت به کسی اعتمادکن، که بهش ایمان داری نه احساس... و هرگز, بخاطرمردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تورا جور دیگری می خواهند... مردم شهری که همه درآن می لنگند ,به کسی که راست راه می رود می خندد
خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم، یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم، اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.. به حالش خندیدم وجانش راگرفتم گریه ام زمانی بودی که به من دستوردادی جان زنی رابگیرم که باردار بود ومن او را دریابان بی آب وغذا یافتم سپس منتظر ماندم تا نوزادش رابه دنیا آورد وجانش راگرفتم دلم به حال آن نوزاده بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم ترسم زمانی بودکه امرکردی جان فقیهی رابگیرم که نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیک شدم نوربیشترشد وزمانی که جانش راگرفتم ازدرخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم.... دراین هنگام خداوند به عزرائیل گفت :میدانی آن عالمه نورانی که بود...؟ اوهمان نوزادی بودکه جان مادرش راگرفتی من مسئولیت حمایتش را عهدهدار بودم.... هرگزگمان مکن که با وجود من موجودی دراین جهان بی سرپناه و تنها خواهد بود.
مورچگان با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی دانه جمع میکنند
زنبورها با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی خانه میسازند
پرستوها با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی به سفر میروند
آدمها با اینکه خوب حرف میزنند ...
تنها آذوقه جمع میکنند . تنها خانه خود را بنا می کنند و تنها سفر میکنند
دریغا که آدمی تنها ترین موجود روی زمین است !.
هنگامی که در زندگی اوج میگیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری، آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند.....
باید همیشه پشت به خورشید بایستی و بدانی که آفتاب در چه ساعتی غروب می کند.
سایه ها مرام عجیبی دارند
*می آیند عاشقت می کنند و دمِ غروب به دنبال بی سرانجامیشان می روند.
. همیشه در روزهای ابری نگرانم می ترسم سایه ای که عاشقش بودم راهِ خانه ام ر ا گم کند و دل به کسی ببندد که در جایی دورتر رو به خورشید قدم می زند.
دست همیشه برای زدن نیست
کار دست همیشه مشت شدن نیست
دست که فقط برای این کارها نیست
گاهی دست می بخشد
نوازش می کند... احساس را منتقل می کند
گاهی چشمها به سوی دست توست
دستت را دست کم نگیر...
شیخ احمد جامى، عالم اهل سنت بر بالاى منبر گفت: مردم هر چه مىخواهيد از من بپرسيد.
زنى فرياد زد: اى مرد! ادعاى بيهوده نكن! خداوند رسوايت خواهد كرد.هيچ كس جز على (ع) نمى تواند بگويد كه پاسخ تمام سؤالات را میداند.
شيخ گفت: اگر سؤالى دارى بپرس !
زن گفت: مورچه اى كه بر سر راه سليمان نبى آمد، نر بود يا ماده ؟
شيخ گفت: سؤ ال ديگرى نداشتى؟ اين ديگر چه سؤالى است؟ من كه نبوده ام ببينم نر بوده يا ماده.
زن گفت: نيازى نبود آنجا باشى. اگر با قرآن آشنايى داشتى مى دانستى. در سوره نمل آمده كه "قالت نمله" مشخص میشود مورچه ماده بوده.
مردم به جهل شيخ و زيركى زن خنديدند.
شيخ(از روی عصبانیت) گفت: اى زن آيا با اجازه شوهرت در اينجا هستی يا بدون اجازه؟ اگر با اجازه آمده اى كه خدا شوهرت را لعن كند و اگر بى اجازه آمده ای، خدا خودت را لعن كند.
زن گفت: ای شیخ بگو بدانیم آيا عايشه با اجازه پيامبر به جنگ امام زمان خود، على (علیه السلام) رفته بود و يا بدون اجازه؟
فراتر از بودن زندگی کن، فراتر از لمس کردن احساس کن، فراتر از نگریستن نظاره کن، فراتر از خواندن جذب کن، فراتر از شنیدن گوش کن و فراتر از گوش کردن، درک کن...
همگی به صف ایستاده بودند تا از آنها پرسیده شود ؛ نوبت به او رسید : "دوست داری روی زمین چه کاره باشی؟"؟! گفت: می خواهم به دیگران یاد بدهم، پس پذیرفته شد! چشمانش رابست، دید به شکل درختی در یک جنگل بزرگ درآمده است. باخودگفت : حتما اشتباهی رخ داده است! من که این را نخواسته بودم سالها گذشت تا اینکه روزی داغ تبر را روی کمر خود احساس کرد ، با خود گفت : این چنین عمر من به پایان رسید و من بهره ی خود را از زندگی نگرفتم! با فریادی غم بار سقوط کرد و با صدایی غریب که از روی تنش بلند میشد به هوش آمد!حالا تخته سیاهی بر دیوار کلاس شده بود!
حتما مثل قمپز در کردن را شنیده اید. قمپز ( واژه ترکی ) نوعی توپ جنگی سَرپُر بود که دولتِ امپراطوری عثمانی در جنگهایش با ایران مورد استفاده قرار می داد. این توپ اثر تخریبی نداشت چون گلوله ای در کار نبود بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سُنبه در آن جا می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود. این توپها را در مناطق کوهستانی که صدا می پیچید و پژواک داشت به طرف دشمن شلیک می کردند. صدای آنها به قدری مهیب و ترسناک بود که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ رو تحت الشعاع قرار می داد ولی در واقع هیچ تخریب و تلفاتی مانند یک توپ جنگی نداشت. در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیبِ قمپز، در روحیه سربازان ایرانی اثر می گذاشت و از پیشروی آنها جلوگیری می کرد، ولی بعدها که ایرانی جماعت به ماهیت و توخالی بودن آنها پی بردند هر وقت صدای گوشخراش این توپها را می شنیدند به همدیگر می گفتند: «نترسید! قمپز در می کنند».
مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است». مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟» صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد» مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟» صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد». و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «۴۰۰۰ دلار». مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟» صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند».
امام رضا علیه السلام از امیر المؤمنین علیه السلام : بهترین زنان شما دارای پنج صفت هستند. گفته شد: ای امیر مؤمنان! آن پنج صفت کدام است؟ فرمودند: سبکبار و کم صداق نرمخو و خوشرفتار مطیع و موافق آنگاه که همسرش خشم گیرد، خواب به چشمش نرود تا از او راضی گردد. و در غیاب شوهرش حافظ او باشد. چنین زنی، کارگزاری از کارگزاران خداوند است و کارگزار خداوند نیز دچار ناکامی و خسران نخواهد شد.
الاغ گفت :علف آبی است.
گرگ گفت نه سبزه .
رفتند پیش سلطان جنگل یعنی شیر
و ماجرای اختلاف را گفتند....
شیر گفت گرگ را زندانی کنید
گرگ گفت :مگه علف سبز نیست؟
شیر گفت: سبزه
ولی دلیل زندان تو بحث کردنت با الاغه!!!
یاد بگیریم که هر روزمان را با این جمله آغاز کنیم:
خــداونـــدا تـــو را بــه خــاطــر مشکـلاتــی ،
که در زنـــدگی نـــدارم ،شکــر می گــویـــم…!
ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿
انسانها عاشق شمردن مشکلاتشان هستند
اما لذتهایشان را نمیشمارند
اگر آنها را هم میشمردند
میفهمیدند که به اندازه کافی از زندگی لذت بردهاند …
حجابم یعنی دعای مادرم ♡
♥️یعنی محبت خدایم♥️
☆اینکه زن باشی☆
☆و از آبشارهای زیبای موهایت لذت ببری☆
♟ولی آن را بپوشانی ...♟
♧و پنهان کنی♧
♤تا حتی تاری از آن معلوم نباشد!♤
◆اینها ارزش یک لحظه نگاه رضایت بخش مادرم زهرا را دارد◆
♣️که دست دعا بلند کند♣️
♡و بگوید خدایا:♡
★دختران امت پدرم, همه زیبایی ها را داشتند★
✘و معیوب و مفلوج نبودند✘
♚ولی برای رضای تو ♚
⇦زیبایی هایشان را از نامحرم پنهان کردند!⇨
♥️پس تو محبت کن خودت را در دل هایشان پنهان کن!♥️
یک پیرزن چینی دو کوزه ی آب داشت که آنهارا آویزان
بر یک تیرک چوبی بردوش خودحمل می کرد.
یکی ازکوزه ها ترک داشت ومقداری ازآب آن به زمین می ریخت ،
درصورتیکه دیگری سالم بودوهمیشه آب داخل آن بطورکامل به مقصد می رسید.
به مدت طولانی هرروزاین اتفاق تکرار میشدو
زن همیشه یک کوزه ونیم ،آب به خانه می برد.
ولی کوزه شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بودک
ه فقط می توانست نیمی ازوظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال ، سرانجام کوزه شکسته به ستوه آمد
وازطریق چشمه باپیرزن سخن گفت.
پیرزن لبخندی زد وگفت
"" هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند
ونه در سمت کوزه,سالم؟""
اگرتو اینگونه نبودی این زیبایی ها طروات بخش خانه من نبود.
طی این دوسال این گلها را می چیدم وباآنها خانه ام راتزیین میکردم.…
هریک ازما شکستگی خاص خودرا داریم
ولی همین خصوصیات است که زندگی مارا در کنار هم لذت بخش و دلپذیر میکند.
"" باید درهر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی ""
" پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم
فقط نوع ان متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد خلقت ما این گونه است."
دختر بچه ای معلول شفا گرفته بود ، آوردنش
پرسیدم : چی دیدی میشه بگی ؟
با آرامش خاص گفت ، فقط به پدرم بگو بیاد
به پدرش گفت :
آقایی نورانی به سرم دست کشید و گفت؛
« به پدرت بگو به خواهرم چیزی نگوید آبرو داری کند »
اشک پدر ریخت رو به من کرد و گفت :
وقتی دخیل بستم به امام رضا گفتم؛
می خوای دخترمو شفا ندی ، نده...
ولی اگه برگردم میرم قم به خواهرت گلایه میکنم...
.
.
.
منبع : معجزات امام رضا ع صفحه101
زن یعنی ناز هستی در وجود/
زن یعنی یک فرشته در سجود/
زن یعنی یک بغل آسودگی/
زن یعنی پاکی از آلودگی/
زن یعنی هدیه ی مرد از خدا/
زن یعنی همدم و یک هم صدا/
زن یعنی عشق و هستی، زندگی/
زن یعنی یک جهان پایندگی/
زن یعنی اردیبهشت، فصل بهار/
زن یعنی زندگی در لاله زار/
زن یعنی عاشقی، دلدادگی/
زن یعنی راستی و سادگی/
زن یعنی عاطفه، مهر و وفا/
زن یعنی معدن نور و صفا/
زن یعنی راز، محرم، یک رفیق/
زن یعنی یار یکدل، یک شفیق/
زن یعنی مادر مردان مرد/
زن یعنی همدم دوران درد/
زن یعنی حس خوش، حس عجیب/
زن یعنی بوستانی پر نصیب/
زن یعنی باغهای آرزو/
زن یعنی نعمتی در پیش رو/
زن یعنی بنده ی خوب خدا/
زن یعنی نیمی از مردان جدا/
زن یعنی همسری خوب و شفیق/
زن یعنی بهترین یار و رفیق/
زن یعنی انفجار نورها/
زن یعنی نغمه ی روح و روان/
زن یعنی ساز موسیقی جان/
زن یعنی مرهم هر خستگی/
زن یعنی بهترین وابستگى/
تقدیم به همه خانمهای گل...