بانک جهانی مادر همیشه موجودی داره



:: موضوعات مرتبط: فتوبلاگ , ,
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
که اگردوست نباشد دل نیست

بایدآهسته نوشت/

بادل خسته نوشت/

بالب بسته نوشت/

گرم وپررنگ نوشت/

روی هرسنگ نوشت/

تابدانندهمه/

تابخوانند همه/

که اگردوست نباشد دل نیست



:: موضوعات مرتبط: احساس نامه , ,
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
افلاطون

افلاطون می گوید :

اﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ .

ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺑﺎ ﻋﻘﯿﺪﻩ ﯼ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﻣﺎ ﺩﺍﻧﺶ ! . . .

ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ؛

ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺶ . . .



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
ًاين متن فوق العادست حتما بخونين...


خانوم رايس وزير سابق خارجه امريكا ميگه تو بچگي پدرم هميشه از جنب كاخ واشنگتن منو ميبرد مدرسه و ميگفت اينجا محل كار ايندته و عكسهاي كاخ سفيد رو تو اتاقم نصب كرده بود
.........///////.......
خانم كيت وينسلت بازيگر نقش رز در فيلم تاييتانيك وقتي به خاطر زيبا بازي كردن نقشش جايزه اسكار رو ميگيره
ميگه هروقت بچه بودم ميرفتم حموم شامپومو بغل ميكردم و ميگفتم و تصور ميكردم جايزه اسكاره
اشك از چشماش سرازير ميشه و ميگه اما اين ديگه واقعا شامپو نيست و جايزه اسكاره
............//////////........
چند وقت پيش يه روزنامه انگليسي داشتم ميخوندم تيتر زده بود از زلاتان ابراهيموويچ بازيكن تيم ملي سوئد و پارس سنت ژرمن فرانسه كه جديدا يه خيابون تو سوئد به نامش زدن گفته بود
خواب تموم روياها و موفقيت هايم را در بچگي هايم ديده بودم..
..............//////..........
آقاي هیلتون سرایدار یک هتل بود ... و
تمام جوانی و نوجوانیش سرایدار بود

اما الان ٨۴ هتل هیلتون تو دنیا داریم ! او یکی از بزرگترین هتلداران زنجیره ای دنیاست.
حالا هیلتون آدم مسنی شده
تو ی مصاحبه از ایشون سوال میشه :
تمام نوجوانی و جوانی سرایدار بودی چی شد که این شدی ؟
جواب میده : "من هتل بازی کردم!"

_آقای هیلتون هتل بازی چیه بگو ما هم به جای خاله بازی هتل بازی کنیم ؟!

در جواب میگه :
تمام اون جوانی و نوجوانی که همه میدونند من سرایدار بودم وکیف مشتریا رو جابجا می کردم و ... اما
شبها که رییس هتلم می رفت خونه
من میرفتم تو اتاقش
لباسامو در میاوردم
لباسای رییس هتل رو می پوشیدم
پشت میزش می نشستم و هتل بازی می کردم !
مدام تصور ذهنی من این بود که یکی از بزرگترین هتلداران دنیا هستم ...
.

حالا بعضی از ماها تو خلوتمون سرطان بازی می کنیم
بعضی ها تو ذهنشون روزی چند بار دادگاه میرند .
روزی چند بار ورشکست می کنند
روزی چند بار چاقو تو شکمشون می کنند .
رابطه ي زيبا و عاشقانه مون رو تموم شده ميبينيم
بچه ها و عزيزانمون رو از دست رفته احساس ميكنيم
و خيلي وقتا نقش يه آدم شكست خورده، بي مسئوليت، نالايق، طرد شده، زشت ! و غيردوست داشتني رو بازي كنيم ...

درسته!!!!!
به قول مرد بزرگ انيشتين
انسان در نهایت شبیه رویاهایش میشود...
رویا های زیبا و نیک خواهی برای خود و ديگران بسازید همين ...



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
زندگی ما بازتاب ذهن مان است

زوج جوانی به محل جدیدی نقل مکان کردند .
صبح روز بعد هنگامی که داشتند صبحانه میخوردند ، از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند که دارد لباس هایی را که شسته است آویزان میکند .
زن گفت :
ببین ؛ لباسها را خوب نشسته است !!!
شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست !
شوهرش ساکت ماند و چیزی نگفت ...
هر وقت که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد ، این گفتگو اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه میگفت ...
یک ماه بعد ، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر میرسید ، شگفت زده شد و به شوهرش گفت:
نگاه کن !!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید ...
شوهر پاسخ داد:
صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم !!!
*
زندگی ما نیز اینگونه است ؛
آنچه را که ما از دیگران می بینیم بستگی دارد به "پاکی پنجره" و "دیدی" که با آن نگاه میکنیم ...

زندگی ما بازتاب ذهن مان است



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , , ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
ﺷﻌﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺍﺯ ﺣﻀﺮﺕ ﻣﻮﻻﻧﺎ:

ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺧﺎﮎ ﺷﻮﺩ ﺣﺴﻦ ﺟﻤﺎﻝ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ
ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ...
ﻗﺮﻋﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﮔﺮﯼ ﺍﺳﺖ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﺮ ﺍﺟﻞ ﺑﺮ ﭘﺮﻭﺑﺎﻝ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ...
ﻣﺎﻝ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺸﻮﺩ ﺳﺪ ﺭﻩ ﻣﺮﮒ ﮐﺴﯽ
ﮔﯿﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻞ ﺟﻬﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ...
ﻫﺮﻣﺮﺩ ﺷﺘﺮﺑﺎﻥ ﺍﻭﯾﺲ ﻗﺮﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻫﺮ ﺷﯿﺸﻪ ﯼ ﮔﻠﺮﻧﮓ ﻋﻘﯿﻖ ﯾﻤﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻫﺮﺳﻨﮓ ﻭ ﮔﻠﯽ ﮔﻮﻫﺮﻧﺎﯾﺎﺏ ﻧﮕﺮﺩﺩ
ﻫﺮ ﺍﺣﻤﺪﻭﻣﺤﻤﻮﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺑﺮﻣﺮﺩﻩ ﺩﻻﻥ ﭘﻨﺪ ﻣﺪﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﻣﯿﺎﺯﺍﺭ
ﺯﯾﺮﺍﮐﻪ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺣﻢ
ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺷﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : جمعه 21 / 5 / 1394
...

در ﺷﻤﺎﻝ ﺷﻬﺮی،یک ﻗﻨﺎﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ .. ﻓﻘﻂ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺍ ﻣﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺧﺮﯾﺪ ﮐﻨﻦ ،ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩﯼ ﺍﺯ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺍ ﺗﻮ ﻗﻨﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﺮﯾﺪ ﺑﻮﺩﻥ ،ﯾﻪ ﮔﺪﺍﯼ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺵ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﻮﻡ ﺟﯿﺒﻬﺎﺷﻮ ﮔﺸﺖ ،ﯾﻪ ﺳﻨﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ،ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﻮ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ !!!!
ﻣﺪﯾﺮ ﻗﻨﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺟﻠﻮ ﺍﻭﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﻓﻘﯿﺮ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯﺵ ﺣﺎﻝ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻗﺮﺑﺎﻥ ! ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺍﻭﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﻗﻨﺎﺩﯼ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻣﺰﯾﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩﯾﺪ ... ﭘﻮﻟﺘﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﻦ !!!! ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺠﺎﻧﯿﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ...
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺍ ﺍﺯﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻧﮑﺮﺩﻩ
ﺍﯼ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ؟
ﻣﺪﯾﺮ ﻗﻨﺎﺩﯼ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺍﮔﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺁﻗﺎ ،ﺗﻤﻮﻡ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﺘﻮﻥ ﺭﻭ ، ﺭﻭ ﻣﯿﺰ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯿﻦ ،ﺟﻠﻮﺗﻮﻥ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ...

* ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛
* ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛
* ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛
* ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛
* ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛
* ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺩﺭﻳﺎ ﺑﺎﺵ؛



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : یک شنبه 16 / 5 / 1394
پرنده ها

ﭘﺮﻧﺪﻩ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ،
ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ...
ﺯﯾﺮﺍ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﻝ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﺳﺖ ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ،
ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ
همیشه خودت رانقد بدان, تا دیگران تورابه نسیه نفروشند سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر... درزندگیت به کسی اعتمادکن، که بهش ایمان داری نه احساس... و هرگز, بخاطرمردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تورا جور دیگری می خواهند... مردم شهری که همه درآن می لنگند ,به کسی که راست راه می رود می خندد



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394
« چقدر زیباست:


بخشش را "بخش کن"... محبت را "پخش کن"

غضب "پریشانی" است... نهایتش "پشیمانی" است

شکیبایی... بر هر "دعوایی"، "دواست"

هر چه "بضاعتمان" کمتراست ... "قضاوتمان" بیشتر است

با "خویشتنداری" ... "خویشاوند داری"

به "خشم" ... "چشم" نگو

سوء تفاهم، "تیر خطایی" است..که از "گمان" رها می شود!

انسان "خوشرو" ... گل "خوشبو" ست.

"دوست داشتن" ... را "دوست بدار".

از" تنفر " ..."متنفر"باش

به "مهربانی" .. "مهر" بورز

با "آشتی" .... "آشتی" کن

و از "جدایی"..."جدا "باش

از دورویی"دوری" کن....



:: موضوعات مرتبط: , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394
حتما بخونید خیلی قشنگه

خداوند ازعزرائیل پرسید: تابحال گریه کرده ای زمانی که جان بنی آدم را میگرفتی؟ عزرائیل جواب داد:یک بار خندیدم، یک بارگریه کردم ویک بار ترسیدم خنده ام زمانی بود که به من فرمان دادی جان مردی رابگیرم، اورادرکنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم راطوری بدوز که یک سال دوام بیاورد.. به حالش خندیدم وجانش راگرفتم گریه ام زمانی بودی که به من دستوردادی جان زنی رابگیرم که باردار بود ومن او را دریابان بی آب وغذا یافتم سپس منتظر ماندم تا نوزادش رابه دنیا آورد وجانش راگرفتم دلم به حال آن نوزاده بی سرپناه در آن بیابان گرم سوخت و گریه کردم ترسم زمانی بودکه امرکردی جان فقیهی رابگیرم که نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیک شدم نوربیشترشد وزمانی که جانش راگرفتم ازدرخشش چهره اش ترسیدم و وحشت کردم.... دراین هنگام خداوند به عزرائیل گفت :میدانی آن عالمه نورانی که بود...؟ اوهمان نوزادی بودکه جان مادرش راگرفتی من مسئولیت حمایتش را عهده‌دار بودم.... هرگزگمان مکن که با وجود من موجودی دراین جهان بی سرپناه و تنها خواهد بود.



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : شنبه 13 / 5 / 1394
آدمی تنها ترین موجود روی زمین است !.

مورچگان با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی دانه جمع میکنند
زنبورها با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی خانه میسازند
پرستوها با هم حرف نمیزنند . اما دسته جمعی به سفر میروند
آدمها با اینکه خوب حرف میزنند ...
تنها آذوقه جمع میکنند . تنها خانه خود را بنا می کنند و تنها سفر میکنند

دریغا که آدمی تنها ترین موجود روی زمین است !.
هنگامی که در زندگی اوج میگیری، دوستانت می فهمند تو چه کسی بودی
اما هنگامی که در زندگی، به زمین می خوری، آنوقت تو میفهمی که دوستانت چه کسانی بودند.....



:: موضوعات مرتبط: متفرقه , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : sepehr
تاریخ : چهار شنبه 5 / 5 / 1394